hamechi

hamechi

hamechi

hamechi

hamechi

چه زباست عشق به خدا
من عشقهای این دنیا را در شکست دیدم
خدایا می خواهم عاشق تو باشم
چرا که گفته اند عشق پایدار تویی

راز برای پول

جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۴۴ ب.ظ

هر فکری که به ذهنتان خطور کند قابل دستیابی است .

جک کلنفید

اگاهی از راز روزگارمرا کاملا دگرگون کرد . پدرم مردی بسیار منفی گرا بود که اعتقاد داشت کسانی که پول دارند بقیه را چاپیده اند یا هر کسی که پول دارد حتما به طریقی سر دیگران را کلاه گذاشته است ودر نتیجه من با همان عقاید بزرگ شدم خیال میکردم که اگه پول داشته باشی ادم بدی هستی یا فقط ادمهای بد جنس پول دارند یا پول که علف هرز نیست که همینطوری سبز شود یا خیال میکنی من کی هستم .راکفلر. این اخری یکی از جملات مورد علاقه پدرم بود که مرتبا ان را به کار میبرد بنابر این من با این طرز تفکر بزرگ شدم . که زندگی واقعا مشکل است . درست بعد از دیدار با کلمنت استون بود که یکدفعه تمام افکارم تعغیر کرد و در پی ان زندگی ام دگرگون شد .وقتی با او کار میکردم روزی به من گفت خیلی خوب میخواهم همین الان هدفی برای خودت تعیین کنی. یک هدف خیلی بزرگ که دستیابی به ان عقل را از کله ات بپراند و بدان که تنها به دلیل انچه من به تو یاد دادم توانستی به این هدف بزرگ برسی. در ان موقع درامد من هشت هزار دلار بود بنابراین با خودم گفتم من می خواهم سالی صد هزار دلار درامد داشته باشم . حالا از کجا نمی دانستم واقعا نمی دانستم چطور میتوانم موفق شوم در ان موقع هیچ طرحی هم برایش نداشتم و اصلا حتی تصورش را هم نمی کردم که یک روزی بتوانم اینقدر پول در بیاورم .اما با خودم گفتم( من میخواهم اینرا به همه اعلام کنم که من این باور را دارم من طوری رفتار خواهم کرد که انگار این فکر واقعیت دارد )وهمین کاررا هم کردم یکی از چیزهایی که او به من یاد داد این بود که هر روز چشمهایم را ببندم و مجسم کنم به هدفم رسیده ام . برای خودم یک چک صد هزار دلاری درست کرده بودم و ان را به سقف اتاقم درست بالای تختم چسبانده بودم هر روز صبح که چشمم را باز می کردم اولین چیزی که میدیدم ان چک صد هزار دلاری بود به این ترتیب به من یاداوری میشد که دنبال چه هستم و هدفم چیست . چشمهایم را میبستم وتصور میکردم که اگر درامدم سالی صد هزار دلار بود چطوری زندگی میکردم ؟جالب اینجا بود که تا یک ماه هیچ اتفاق خاصی نیفتاد .هیچ فکر موفقیت امیزی به ذهنم خطور نکرد و هیچکس هم پیشنهاد حقوق بیشتری به من نداد .                        بعد از چهار هفته ناغافل فکری صد هزار دلاری به ذهنم رسید :این فکر خیلی ناگهانی به ذهن من خطور کرد یک کتاب نوشته بودم فکر کردم اگر چهار صد هزار نسخه از این کتاب را به قیمت بیست و پنج سنت بفروشم صاحب صد هزار دلار خواهم شد . این کتاب را قبل از اینکه درامد سالیانه صد هزار دلاری بخواهم نوشته بودم اما هیچ وقت به ذهنم خطور نکرده بود که چگونه میتوانم از ان صاحب صد هزار دلار شوم خلاصه هیچ عقیده خاصی هم برای فروش چهار صد هزار نسخه از ان نداشتم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۳۰
رزیتا زارع

نظرات  (۲)

خوبه بد نیست مثل اینکه داری پیشرفت می کنی
پاسخ:
اینقد تقلید نکن عزیز میترسم جمله کم بیاری
نترس کم نمیارم بالاخره که باید تلافی کنم
پاسخ:
بچرخ تا بچرخیم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی