یکی از راز های زندگی همین است که به محض اینکهفکری خلاق به ذهنمان میرسد با ایمان تمام به ان توجه کنیم و فوری دست به کار شویم .
پس از ان روزی در سوپر مارکت چشمم به کتاب تبلیغات افتاد قبلا شاید میلیون ها بار ان کتاب را دیده بودم اما همیشه پشت صحنه بود وهیچ وقت توجه مرا جلب نکرده بود ان روز ناگهان بزرگ شده و درست جلوی چشمم قرار گرفته بود .فکر کردم :(اگر خواننده ها از کتاب من با خبر شوند حتما چهار صد هزار نفر پیدا خواهد شد که خواهان خریدن ان باشند .)بعداز شش هفته دیگر در کالج هانتر نیویورک برای ششصد معلم سخنرانی کردم .پس از سخنرانی زنی به طرفم امد وگفت :(حرف هایت خیلی جالب بود دوست دارم اگر وقت داشته باشی با تو مصاحبه ای کنم ).وکارتش را به من داد . از قرار معلوم شغل او نویسندگی ازاد بود وداستانهایش را به همان کتاب تبلیغات میفروخت . یکدفعه از ان حالت شکو تردید به باور و اطمینان رسیدم .فکر کردم :(اره این حتما روش موثری خواهد بود.) عنوان کتاب من در کتاب تبلیغات به چاپ رسید و فروش کتابم شروع شد . نکته ای که دوست دارم به ان توجه کنید این است که این من بودم که تمام این اتفاقت را به طرف خودم هدایت میکردم یا به عبارتی انها را به خود جذب میکردم .حتی ان خانم نویسنده ازاد را . خلاصه کلام اینکه ان سال درامدم به سقف صد هزار دلار نرسید بلکه نودو دو هزارو سیصدو بیستو هفت دلار در اوردم اما خیال میکنید ناراحت شدم و با خود گفتم (نه بابا ....این که کار نکرد )نه .گفتم (واقعا حیرت انگیز است )همسرم به من گفت ( اگر این روش با صد هزار دلار جواب میدهد گمان میکنی برای یک میلیون دلار هم جواب میدهد ؟)گفتم (نمیدانم به نظرم جواب بدهد بیا امتحان کنیم )اولین کتاب من از سری (سوپ جوجه برای روح )چاپ شد .انتشاراتی ام یک چک یک میلیون دلاری برای حق تالیف ان به اسم من صادر کرد ....این اولین باری بود که او چکی یک میلیون دلاری امضا میکرد وبرای همین یک صورت خندان هم کنار امضایش کشید . این تجربه شخصی من بود چون واقعا میخواستم این راز را امتحان کنم.وایا واقعا کار میکند ؟جواب مثبت است .و از انروز به بعد هر روز زندگی من شاهدی بر کارایی این قانون است .